ﺑﯿﺸــﺘﺮ ﺍﺯ ﻫــﺮ ﺯﻣــﺎﻧﯽ
ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧــﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷــﻢ !!
ﺩﯾﮕــﺮ ﻧـﻪ ﺣــﺮﺹ ﺑﺪﺳــﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﻧﻪ ﻫـــﺮﺍﺱ ﺍﺯ ﺩﺳــﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ . . .
پاییــز رسيد . . .
و من بایـد
خودم را بـﮧ تخت ببندم !
مے خواهم عاشـق شدن را ترک کنم . . . !
و من بایـد
خودم را بـﮧ تخت ببندم !
مے خواهم عاشـق شدن را ترک کنم . . . !
فـکر نـکن که فـرامـوشت کـرده ام…
يـا ديـگر دوسـتت نـدارم !
نــه !
مـن فـقط فهـميـدم :
وقـتي دلـت بـا مـن نـيست ؛
بودنـت مشـکلي را حـل نـميکـند ،
تـنها دلـتـنـگترم مـيکـند
دنیـای مجـازی جـایی کـه وقتـی کسـی کـه دوستش داری ازت میپرسـه خوبـی ؟
میگـی خوبـم مرسـی!
امـا اون نـه میتـونـه بغض گلوتـو ببینـه
نه چشمـاي خيستـو
نـه دستـای لـرزونتـو
حتـّی نمیتـونه دلتنگیتـو حس کنـه
بعـد هـم بـا خیـال راحـت میـره کـه بـا یکـی دیگـه چـت کنـه...!
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند …
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه …
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !
تعداد صفحات : 10
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت
کدهای اختصاصی